علي كيانعلي كيان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

علی كيان سوری

روز مادر

ديروز روز مادر بود و من و شما و بابا با خاله النازينا رفتيم دربند تا 1 شب كه بيدار بودي هيچ همش مي گفتي ببريمت دم حوض كه آب بازي كني!!!!!! اينم چند تا عكس ناز از شما   ...
13 ارديبهشت 1392

تاتي تاتي گل پسر

امروز 92/02/08 و كيان مامان اولين قدم هاي زندگيشو تنهايي برداشت. گل پسرم امروز با خودم اوردمت كارخونه و شما وقتي كفش پات بود و زمين هم كاملا سراميك بود و شما براي اينكه زمين نيفتي مجبور شدي راه بري( حدودا 2 متر) خييييييييييييييييييييييييييلييييييييييييييييييييي خوشحالم. ...
9 ارديبهشت 1392

تولد سارينا جون

روز 92/01/20 سالروز تولد خاله سانازو عمو سعيدو سارينا جونمون بود و ما هم به خونشون رفتيم و خيلي خوش گذشت و شما گل پسر مامان كاراي بامزه زيادي انجام دادي مثلا وقتي سارينا مي رقصيد تو مثل آدم بزرگا هي دست ميزدي و ميگفتي آه ، آه، آه....... يه كار جديدم كه ياد گرفتي اينه كه وقتي ازت مي پرسم مامانو چند تا دوست داري مي گي 10 تا!!! واي انقدر اين حرف زدنتو دوست دارم كه نگو !!! دو تا دندون بالايي پسرم هم ديگه كاملا خودشو نشون داد ، مباركت باشه همه ي زندگيم . و اين هم يكي از 4 تا بادكنكي كه تركوندي!!!!!!!!! ...
24 فروردين 1392

بستني خور مامانش

موقع خوردن بستني انقدر شيرين و بامزه ميشي كه مامان دلش نيومد عكساي بامزتو تو وبلاگت نذاره، به تنهايي يه بستني بزرگو نوش جان ميكني و حتما بايد چوب بستني تو دستاي خودت باشه وگرنه بهت مزه نميده !!!!!! ...
19 فروردين 1392

عيد آمدو عيد آمد!!!!!

سلام گل پسرم. مي خوام الان برات از عيد 1 سالگيت تعريف كنم. عرضم به حضورت كه امسال عيد خوبي بود به مامان و بابا  كه خوش گذشت تو رو نمي دونم؟!! اما حتما به تو هم خوش گذشته چون 16 روز مامان و بابا هر دقيقه كنارت بودن و نازت و كشيدن و باهم بازي كرديم. اول عيد با خاله الناز رفتيم ويلاي بابايي حسن و بعدشم رفتيم پيش عمو امير. اونجا براي اريا عيدي فوتبال دستي خريديم اما تو اجازه نمي دادي كسي باهاش بازي كنه و همش خودت مثل يه بازي كنه حرفه اي دسته هارو مي پيچوندي!!!!! اينم عكس شيطونيت   بله عزيزم ، جونم برات بگه كه بعد از اونم اومديم خونه به مهموني و گشت و گذار رفتيم و از جمله اونها رفتن به برج ميلاد تهران بود كه وقتي بزرگ شدي خودت...
18 فروردين 1392

ماشين سواري خونه ي بابايي

اين روزا وقتي مامان صبح ها ميره سركار شما رو ميبره خونه ماماني و بابايي و چون اونها هم خيلي دوست دارن و كلي هواتو دارن خيلي حال ميكني . از جمله كارايي كه بابايي حسن هر روز برات انجام ميده اينه كه تو رو ميذاره تو ماشينت و كل خونرو ميچرخونه ! شما هم به قول ماماني مثل يك لرد فرانسوي تكيه ميدي و پاي خوشگلت رو ميندازي رو فرمون و براي خودت ميري به گردش!!! گاهي از مواقع هم به بابايي اشاره مي كني كه ماشين رو بچرخونه ، بابايي هم برات ماشين رو برميگردونه تا تو بتوني از لحاظ فني چكش كني    ...
23 اسفند 1391

تولد 1 سالگی عشق مامان

شيرينم، مامان و بابا خيلي دوست داشتن براي تولد 1 سالگي شما و وجودت توي خونه ي ما يه تولد خييييييييييييييييييييلي بزرگ مي گرفتن اما از اونجايي كه واكسن زده بودي و حال ندار بودي و الان انقدر كوچولويي كه اين مراسم جز خستگي و اذيت شدن چيزي برات نداره تصميم گرفته شد كه اين مراسم براي 2 سالگي شما انجام بشه تا برات لذت بخش تر باشه. شب تولدت من و بابا و شما رفتيم خونه ماماني منيره و اونجا تولد گرفتيم فرداشم كه روز تولدت يعني 18/11/91 بود رفتيم خونه ماماني سهيلا. توي اين عكس دست هاي خوشگلتو زده بودي توي كيك و كلي داشتي حال مي كردي و ماهم كلي ذوق كه شما 1 ساله شدي.   ...
13 اسفند 1391

مراسم عزاداری امام حسین (ع)

مامانی آمنه برای سلامتی شما وقتی تو بیمارستان بودی نذر کرده یود که برای این مراسم لباس علی اصغر تن شما بکنیم و برای همین از کربلا برای شما این لباس اورد و ما هم تو این روز عزیز این لباس و تنت کردیم و رفتیم بیرون. خدا رو شکر که سالمی عزیز دل مامان. ...
11 اسفند 1391

پسر گردشگرم

عزیز دل مامانی از وقتی شما به دنیا اومدی خدا رو شکر ما خیلی موقعیت مسافرت برامون پیش اومدو فکر کنم تا حالا 6 بار با شما رفتیم شمال و رفتیم یزد، کاشان، ابیانه و یه هفته ام با عمو اشکان و خاله هانیه اینا رفتیم تبریز و ارومیه و کندوان و .... خلاصه که مسافرت کنار شما عزیزم خیلی برای ما شیرین بود ( البته کنار اذیت هایی که مامان و بابا رو تو ماشین میکردی و همش دوست داشتی بغل مامان باشی و اصلاً تو صندلیت نمی شستی!!!) اینم یه عکس ازشما کنار دریاچه نمک ارومیه ...
11 اسفند 1391