علي كيانعلي كيان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

علی كيان سوری

عکسای متفرقه در طول زمان

مرغ بریونی بعد از مهد کودک شب عید سرکار مامان در کیترینگ هواپیمایی آتا لباس کردی سوغات مامانی منیره از کرمانشاه   سرگرمی های سالم با بابا امین جان شمال عید نوروز 94   بوبو - خرگوش زیبای کیان رنگ انگشتی - خرابکاری با خیال راحت ...
12 مهر 1394

مامان تنبل

خوب دیگه چه کنم بزرگتر که بشی متوجه میشی که گاهی انقدر خسته ای و یه زمانی تو زندگی انقدر مشغله های بیخودی میاد سراغت که حتی برای تایپ 2-3 جمله ام انرژی نداری این چند وقته زندگی مامان و بابا تو این حالت قرار داره، هر دومون داریم ارشد درس میخونیم و سرکار میریم و یه اسباب کشی داشتیم ( خونه بابایی حسن ) و ... اره عزیزم بهونه ها زیاده برای تنبل شدن تو نوشتن وبلاگت ، اما عکس انداختن از تو پسر یکی یدونه شیرینم هیچ وقت فراموش نمیشه  دوست دارم زندگیم - میخوام عکسای خوشگلت رو جهت یادگاری چندتاییشو بزارم ، باشد که مرا ببخشی ...
12 مهر 1394

حرف بامزه

عزیز دل مامان الان داشتم غذا درست میکردم توام که طبق معمول رو کابینت نشسته بودی و داشتی اشپزی رو نذاره میکردی که یهو با نگرانی گفتی وااااای مامان سیب زمینی رو نریز روی پیازا اخه دردشون میگره , هر کدومو جدا جدا بده من بخورم ناراحت نشن !!! :-* قربونت برم با این حرفات , الان ۲ سال و ۸ ماهته  راستی مامان الان یکم نگرانته چون برمت پیش دکترت وقتی قد و وزنتو چک کرد گفت یکم نسبت به جدولت کمتر رشد داشتی الان قدت ۹۱ و وزنت ۱۲،۶۰۰ _ از امروز باید حسابی بهت برسم کلی برنامه برات نوشتم  فقط مشکل اینه که تو خیلی خوب غذا میخوری دکتر میگه احتمالا زینک بدنت کمه , خدا کمکم کنه بتونم تو رو برسونم به قد و وزن خیلی عالی, بووووس مامانی جونم ...
18 مهر 1393

مهد کودکی شدن گل پسر

بالاخره بعد از کلی تحقیق راجع به مهد کودکای مختلف نزدیک خونمون به این نتیجه رسیدم که گل پسرم رو بزارم مهد سارگل چون هم محیطش خیلی تمیز بود وهم پرسنلش به نظرم ادمای موجهی بودن , خلاصه که از تیر ماه کم کم حدودا از ۱_۲ ساعت تا۵_۶ ساعت مهد رفتی و کم کم به محیطش عادت کردی , ناگفته نماند که مامان خیلی غصه خوردو اصلا طاقت گریه های اول صبحت رو نداشت و تو ماشین تا سر کار اشک ریخت , ولی شاید منطقم باعث شد به این فکر کنم که هم مامان برای اینکه پیشرفت کنه نیاز داره که یه ساعتی از روزاشو بره سرکار و هم اینکه شما کم کم باید وابستگیت به من کمتر میشد و زندگی در محیط های اجتماعی رو یاد میگرفتی , چون من اصلا دوست ندارم پسرم زیاد بهم وابسته باشه و کم کم یاد بگ...
3 مهر 1393

خوش صحبت مامان

گل پسر مامان انقدر خوشگل حرف میزنه که دلم خواست اینجا برات بنویسم که بهت افتخار میکنم گلم که تو این سن انقدر کامل و قشنگ صحبت میکنی . دوست دارم خیلی زیاد قشنگ مامان
14 ارديبهشت 1393

تولد 2 سالگی کوچولوی مامان با تم حیوانات

دو سال شد که شما عزیز دل مامان وارد زندگی ما شدی و با حضورت مزه خوش زندگی رو برای ما چندین برابر کردی ، امروز 92/11/18 و مامان میخواد عکس های تولدت رو که دیشب در کنار خانواده مامان و بابا جشن گرفتیم رو تو وبلاگت بزاره تا همیشه و همه جا بدونی که برای ما خیلی عزیزی ...
18 بهمن 1392

آتلیه عکاسی

زندگی من، یه روز مامان تصمیم گرفت از اونجایی که نه خیلی وقت داشتم و نه خیلی هنر عکاسی!!!  شما رو ببره به یه آتلیه عکاسی تا چند تا عکس خوشگل ازت داشته باشیم. یادم نمیره که اونروز بیشتر از ٢٠٠٠ بار اسمتو صدا میکردیم تا به سمت ما برگردی تا آقای عکاس بتونه عکسای خوبی ازت بگیره. شمام اونروز از یه عصا خوشت اومده بودو هیچ چیز غیر از اون ساکتت نمی کرد!! برای همین مجبور شدیم آقای عصا رو هم توی خیلی از عکسات داشته باشیم.     ...
14 بهمن 1392

کیان طوطی

عشق مامان دارم روزهای خیلی خوبی رو کنارت میگذرونم. الان یه ماهی میشه که مامان دیگه کارخونه نمیره و هر روز پیش گل پسرم میگذره. خیلی خوبه هم برای خودم هم برای شما .  مثل یه طوطی ماشاالله حرف میزنی و هر چی من و بابا میگیم تکرار میکنی و خودتم کلی حال میکنی. کلمه هایی که الان 2-3 روزه مدام تکرار میکنی : عالیه !!! سریعتر!!! بدبخت!!! سبز !!! آبی!!! بستس !!! بالا !!! سلام !!! نامی نو !!! ( تبلیغ تلویزیون) با خیلی از لغت های دیگه که از قبل بلد بودی مدل اتاقت هم من  بابا تغییر دادیم و شما دیگه یاد گرفتی از تختت بری بالا و بیای پایین و یاد گرفتی بیشتر با اسباب بازیات بازی کنی ، خدا رو شکر !!! اینم یه عکس که مامان ...
8 دی 1392